گزارش از مصلی!
سلام!
(الان که می خوام این رو بفرستم،داره شرشر بارون میاد!چه بارون قشنگی.قربون این خدا که ما رو رو سفید کرد)
یه سلام قبل از شب قدر آخری!یه سلام پر از درد!پر از دوری!دوری از یه پدر مهربون که دیگه نیست!
امیدوارم که توی این دوتا شب نهایت استفاده رو کرده باشین!اما فکر کنم الان مهمترین مسئله، همین شبهای قدره!اینکه چه جوری بوده و چه جوری برگزار شده؟
نمی دونم شما کجا رفته بودید؛(اما اگر بفهمم خیلی خوبه.)ما که رفته بودیم مصلی!
نمی دونید چه خبر بود؟خیلی خیلی شلوغ بود. ولی چه شلوغیی!!
آقا!رسماً،قانوناً،ظاهراً،شرعاً،و هرجوری که حساب کنی مختلط بود.البته فکر نکنم لفظ مختلط خوب باشه.از این به بعد اگر نوشتم مختلط،شما بخوانید خواهر برادری.
از اول که رفتیم تو.گفتیم حتماًاولشه.حواسشون نبوده و قاطی شده.رفتیم...رفتیم...رفتیم....هرچی رفتیم جلو،مطمئن تر شدیم که نه! همچنان نهضت ادامه داردو برادران در جمع خواهران هستند!البته ما فعلاًنمی خوایم از دلیل بودنشان در جمع خواهران بپرسیم و البته هم کارهای هم نیستیم که بخواهیم بدانیم.ولی... .
اما مسئلةٌ این است که چرا؟نمی دانم!شاید هم ما اشتباهی رفته بودیم و اصلاًمجلس عزایی و شب قدری آنجا نبود!ولی نه! صدای دعای جوشن میآمد.پس فکر کنم...وااااااای اصلاً نمی شود جور دیگری هم فکر کرد.از همین اعصابم به هم ریخته.از اینکه نمیتوانم فکر کنم به چه دلیلی باید مراسم شب قدر،مراسم شهادت امیرالمؤمنین،این جوری برگزار شود؟ چرا باید وقتی یک نفر می رود بالای منبر،فکر این را نکند که احتمال دارد از این جمع چند هزار نفره،بعضیها راهشان خیلی دور باشدو به خاطر همین حداقل کمی صحبت را کوتاه کند!بعد هم که خبر دادند دارد دیر می شود،سریع قرآن را شروع کردند.حالا بماند که یک امام جا ماند و... .
مراسم اصلی که تمام شد،نوبت به «آمین»ها رسید.ما هم گفتیم الان دیگه همه چی درست می شه و با یه« اللهم عجل لولیک الفرج»... .
_الان یه دعا می کنم.خواهش می کنم همه یه الهی آمین بلند بگن.
_ (الان ظهور آقا رو می خواد)
_خدایا!این سرطان را از کشور ما بردار!
_...
_...
یعنی تو ذوق زدنی ترین قسمت ماجرا همین بود!اینکه حالا که قراره پرونده هامون بسته بشه،فرج رو نخوایم!
ای خدااااااااااااااااا